جدول جو
جدول جو

معنی خسارت کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خسارت کشیدن
(بَ تَ)
متحمل خسارت شدن. ضرر بردن. زیان کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، تاوان دادن. جبران ضرر کسی را کردن. ضرر و زیان کسی را پرداختن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرارت کشیدن
تصویر مرارت کشیدن
کنایه از زحمت کشیدن، رنج بردن، تلخی چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خجالت کشیدن
تصویر خجالت کشیدن
شرمنده و شرمسار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ اَ تَ)
شرمساری بردن. خجالت بردن. شرمگین گشتن. خجالت زده شدن. شرم زده شدن. حالت خجلت در انسان محقق شدن
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ دَ)
تحمل پستی کردن. قبول خفت کردن. تحمل بی اعتنائی کردن. بی آبرویی بردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طِ کَ دَ)
حسرت خوردن:
نه تنها شانه حسرت میکشد از تار گیسویش
دل آئینه هم داغ است از محرومی رویش.
فطرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
ضرر دیدن. زیان دیدن. کم شدن نتیجۀ فروش از قیمت خرید. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ عُ دَ / دِ گِ رِ تَ)
به حالت خماری درآمدن. خمار بودن. متحمل خماری شدن
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ رَدَ)
سختی کشیدن. تحمل سختی و دشواری کردن:
می کشد عسرت هفتادودو ملت صائب
هرکه چون اهل خرابات ز خوش مشربهاست.
صائب (از آنندراج).
هرچند کشی ز فاقه عسرت
از خلق مگیر غیر عزلت.
درویش واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ)
حمل خار کردن، تحمل ناراحتی نمودن. کارهای سخت و صعب تحمل کردن. مؤلف آنندراج معتقد است تخصیص خار بصلۀ ’به’ بیجاست و همچنین تخصیصش به ’از’ نیز صحیح نیست یعنی به خار کشیدن بمعنی درآوردن و از خار کشیدن بمعنی برآوردن. چون:
اول سری برخنۀ دیوار می کشم
دیگر به آشیانۀ خود خار می کشم.
صائب (از آنندراج).
بیت فوق مثال برای به خار کشیدن است یعنی به آشیانۀ خود خار می کشم.
سوزن تمام چشم شد از انتظار من
با ناخن شکسته ز پا خار می کشم.
صائب (از آنندراج).
بیت فوق مثال برای از خار کشیدن یعنی ازپا خار می کشم
لغت نامه دهخدا
چکسیدن چکسن صور را دل شده جاذب چو عنین را به جز بخشیدن و چکسن (مولانا) شرمسار شدن خجل گشتن (از رفتار خود خجالت کشید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجالت کشیدن
تصویر خجالت کشیدن
شرمنده شدن، شرم داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
خجل شدن، شرمگین شدن، شرمسار شدن، شرمنده شدن، خجل گشتن، خجالت بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سختی دیدن، محنت کشیدن، مشقت کشیدن، رنج بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاسف داشتن، متاسف بودن، افسوس خوردن، دریغ خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متضرر شدن، زیان کردن، ضرر کردن، خسارت کشیدن، خسارت خوردن
متضاد: خسارت گرفتن، لطمه خوردن، آسیب دیدن، صدمه دیدن
متضاد: لطمه زدن، آسیب رساندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد